Thursday, September 25, 2008

محل ارمش

خیلی خوب میشد اگه میتونستم یه چیزی رو قبول کنم - نه اینکه قبولش ندارم الان - که قرار نیست این دنیا محل ارمش باشه

Sunday, September 21, 2008

ثبت لحظه

خب ! نمی دونم چرا اگه بخوام چیزی رو شروع کنم به گفتن، هی باید با خب شروع کنم ! خب
یه وقتهایی ادم دلش میخواد یه چیزی رو بریزه بیرون نمیدونم از چیه ولی فکر کنم فهمیدم کی ها اینطور میشم غالبا ، یکیشون وقتی جلو ایینه زیاد به خودم زل میزنم ، مثلا وقتی دارم اصلاح میکنم- نه وقتی که دارم با خورم ور میرم که برم سر قراری جایی که تو هر حسی باشم این حس پشت بندش نیست مطمئنا- که وقتی مثلا یه حایی مثل اینجام وسط دریا- بازم نه اینکه دریاست که اتفاقا دریا رو مثل یه کسالت میبینم منهای زمانی که طوفانیه وپرطلاطم- که اینجا وسط دریا چیزایی که بخواد بیادو حواسم رو با خودش ببره کم پیدا میشه دور و برم -که چقدر بدم میاد و این رو یکی از علایم پا به سن گذاشتنم میبینم که شدم اینقدر ذلیلِِ تن پروری و چشم محور - حالا هر چی هست حسی یه که داره منو میرونه و چقدر دلم میخواد که همیشه سوارم یکی باشه مثل این حس که بدم بهش با کمال میل افسارم رو
بهش که گفتم توخیلی مهربونی انگار که بخواد با متعجب نشون دادن خودش یه جوری هم متانتش رو نشون بده ازم پرسید همه که خلافش رو میگن ،خودم هم فکر میکنم خیلی اذیت میکنم اطرافبانم رو؛ بهش کقنم میدونی ! مهربونی معدل میانگین تمام حالات توبر مدت زمانی که تو با کسی بودی نیست مهربونی یه جایی او نجاست که نه تو میدونی و نه من ولی وقتی من برمیکردم و بهش فکر میکنم میگم چی کرد!و میفهمهمش با تمام جزئیات . ادما در کنار تمام قدرت هایی که دارند به نظر من یکیشون که خیلی جالبه اینه که بدون این که حتی خودشون هم بدونن وقتی که باهاتن دارند ازت عکس میگیرند یا بهتر بگم ثبت لحظه ای میکنند ؛ ازچهرت، از زاویه ابروهات، جنس پوستت ، طرز اصلاحت، اینکه وقتی داشتی صورتت رو اصلام میکردی یهو دستت لغزیده وبریدی گوشه چونت رو ، از تن صدات، ازجوش های روی صورتت، از موهای دماغت که زدن بیرون، ازحرفی که بی ریا در موردشون زدی، از کاری که بی هیچ منتی براشون انجام دادی، از کلاس چسکی ای که براشون گذاشتی ،ازخنده ای که به تمام احساساتشون زدی ، ازسکوتی که چه زیبا تاییدشون کردی، از سکوتی که به درخواستشون تلخی دیگه خداحافظی رو دادی ، از یا حالا از هر چیز با ربط و بی ربط دیگه....... خب انوقت وقتی قراره تو رو به یاد بیارن کار خاصی نمیکنن، این لحظه های ثبت شدست که کاره خودشو میکنه و من الان که داشتم فکر میکردم دیدم که ثو چقدر مهربونی.

Monday, September 1, 2008

دست ها


چقدر زيباست اين شعر و چه گونه بيان ميكند احساسي را كه در دل دارم

انسوي ستاره، من انساني ميخواهم

انساني كه مرا بگزيند

انساني كه من او را بگزينم

انساني كه به دستهاي من نگاه كند

انساني كه به دستهايش نگاه كنم

انساني تا به دستهاي ديگران نگاه كنيم

انساني در كنارم اينه اي در كنارم

تا در او بخندم تا در او بگريم