Tuesday, December 9, 2008

کلبدر

خنکای باد شمال غرب. نوازش شعاع افتاب در شهر افتاب. دور. دور از ستیغ کوه هایی که اکنون دامنی به رنگ سفید بر تن کرده اند . انگشتان پا فرو برده در ماسه نرم.گرم. خروش سکوت امواج.دریا.فیروزه ای گسترده دور تا دور. و لذت کلیدر

Wednesday, November 12, 2008

عشق عمومی

یه جایی این شعر شاملو دوباره به چشمم خورد و بی اختیار منو به یاد دورانی برد که چگونه با اشتیاق میخوندمش برای .....خب

اشک رازی‌ست
لب‌خند رازی‌ست
عشق رازی‌ست


اشک آن شب لب‌خند عشق‌ام بود.

قصه نیستم که بگویی
نغمه نیستم که بخوانی
صدا نیستم که بشنوی
یا چیزی چنان که ببینی
یا چیزی چنان که بدانی...

من درد مشترک‌ام
مرا فریاد کن.

درخت با جنگل سخن‌می‌گوید
علف با صحرا
ستاره با کهکشان
و من با تو سخن‌می‌گویم

نام‌ات را به من بگو
دست‌ات را به من بده
حرف‌ات را به من بگو
قلب‌ات را به من بده
من ریشه‌های تو را دریافته‌ام
با لبان‌ات برای همه لب‌ها سخن گفته‌ام
و دست‌های‌ات با دستان من آشناست.

در خلوت روشن با تو گریسته‌ام
برای خاطر زنده‌گان،
و در گورستان تاریک با تو خوانده‌ام
زیباترین سرودها را
زیرا که مرده‌گان این سال
عاشق‌ترین زنده‌گان بوده‌اند.

دست‌ات را به من بده
دست‌های تو با من آشناست
ای دیریافته با تو سخن‌می‌گویم
به‌سان ابر که با توفان
به‌سان علف که با صحرا
به‌سان باران که با دریا
به‌سان پرنده که با بهار
به‌سان درخت که با جنگل سخن‌می‌گوید

زیرا که من
ریشه‌های تو را دریافته‌ام
زیرا که صدای من
با صدای تو آشناست.

به خودم میگم بعضی اتفاقها تنها بک بار تو زندگی ادم میافتند نه اینکه ذاتا خودشون منحصر به فردند، نه ! شاید تنها به این دلبل که نمیشه ترانه ای، شعری، بویی یا حالا هر چیز دیگه ای روکه به اونا ربطی پیدا میکنه رو با دو خاطره در ذهن ثبت کرد و الان برای تک تک کلمات این شعر متاسفم از خودم

Thursday, November 6, 2008

For a few dollars more , Assaloyeh




! خب نمیدونم میشه از مرور خاطرات عسلویه لذت هم ببرم





صبح زود كله سحر ساعت صبح 5:30


محسن : دِ پاشو ... پا شو مهدي .... دير نشه پسر
ساعت 5:45 صبح ؛
توي ماشين ، چهار نفري داريم از بيدخون ( نزديكي عسلويه ) ميريم به سمت كارگاه

6:00 صبح ؛
آقاي ريييس : " آقا جان پس كجا موندي ؟ بيا سر جلسه "
من : مهندس دارم دنبال صورت جلسه ديروز ميگردم ؛ الان ميام
يه جلسه با 30 ، 40 جفت چشم قرمز و پف كرده . اسمش كافي ميتينگ بود و اصلش زهرمار
10:00 صبح :
رييس : " رندي جان اين و بخون ببين چي ميخوان يه گزارش درست كن روانه كن تهران .( به لهجه رشتي بخونيد)"د
12:00 ظهر :
من : " رضا جون برنامه ناهار امروز چيه ؟!د
رضا : " قيمه بادمجون .... بريم دستهامونو بشوريم بريم ناهار ؟"د
من : " من نميخورم ، تو برو"د
2:00 ظهر :
من : " رضا جون در رو از پشت ببند حوصله هيچ كي رو ندارم ، تا 3 يه استراحتكي بكنيم"د
2:01 ظهر :
رييس (از اتاق بغل ): " آقا جان چي شد ؟! روانه كردي ؟؟!!"د
4 :00 ظهر :
داريم ميريم ساختمان كارفرما واسه جلسه ...
رييس : " رندي جان تو كاريت نباشه ! فقط بگو طبق برنامه كابلها تو راه اند و تا سه روز ديگه تو سايت هستند"د
من : " مهندس تابلوئه ، مگه نه بالاخره ميفهمن داريم چاخان ميگيم".د
رييس : " اقا تو كاريت نباشه بزار " اينوويس " اين ماه رو رد كنند ؛ پول تو كارگاه كمه.د
6:30 عصر :
من: " دِ بردار گوشيت رو ديگه!!"د
رييس : " الو ، چي شده رندي ؟!"د
من :" حالم خوب نيست مهندس ميخوام سر وقت برم كمپ ؛ كاري نداري كه ؟!" د
رييس : " روانه كردي؟! "د
من : " آره .....!!!!!!! روانه كردم ". ( با خودم : روووونيم كردي با اين " روانه کردی" !!!!!) د
رييس : " حالا واستا يه كاري دارم با ماشين خودم ميريم" د
7:30 عصر
زير دوش حموم تو سياهي دارم خودم رو تو اينه ميگردم...پيدام نيست !! با دست دنبال شير اب سرد ميگردم . ;[د
حسن ( از بيرون با صداي بلند ): " پسر تو چرا تو حموم كه ميري چراغش رو خاموش ميكني ؟!! اين و باشيد ؟!!! " د
من : " خوشم مياد ، تو غذارو گرم كن "د
شب 8:00
حسن : " كجا داري ميري ؟! بيا تخته نرد" د
محسن : " ديدي تا حالا 9:00 به بعد بيدار باشه اخه"د
من : " محسن جان اومدي بخوابي ضبط بالا سرم رو خاموش كن"د
8:30 شب

"When the music's over turn out the lights"
چراغها رو خاموش میکنم و تو تاریکی میرم به سمت تختم

جان لنون ، داره ارووم میخونه : د

"Life is what happens to you while you're busy making other plans"

من ميگم : به خاطرچند دلار بيشتر اومدم
جان ميگه :د

"The price of anything is the amount of life you exchange for it"

من ميگم : جان اخه نميدوني اينجا اگه ماني نداشته باشي هر چي هم باش هيچ چي نيستي ، اين قانون اين زمونه شده
جان ميگه:د

"Any fool can make a rule"

من ميگم : دوستت دارم جان ، حرف هاتو ؛ و وجود ادم هايي از جنس تو رو... اره

جان ميگه:

A dream you dream alone is only a dream. A dream you dream together is reality.

من ميگم:
ميدوني جان ، یه چیزی هست که وقتی فریادش میزنی احساس ارامش میکنم
جان میدونه و با شروع اهنگ فریاد میزنه:

Dont let me down.... dont let me down

چشمهای من دیگه سنگینه و دلم دیگه سبک، جان ادامه میده

Nobody ever loved me like she does
Oo she does, yes she does
And if somebody loved
me like she do me
Oo she do me, you she does

Don't let me down
Hey, don't let me down
Don't let me down
Don't let me down

I'm in love for the first time
Don't you know it's gonna last
It's a love that lasts forever
It's a love that had no past




Friday, October 24, 2008

چراغ ها را من خاموش میکنم

نوشتن يك جور هيپنوتيسم است. اگر موفقيت آميز باشد، نويسنده خواننده را هيپنويسم كرده است

و من هیپنوتیزم شده داستان زویا پیرزادهنوز هم هاله ای متشکل از شخصیتهاش رو دورو برم حس میکنم ؛ حتی خوابش رو دیدم و خواب کلاریس، شاید بهش علاقه مند شدم

Thursday, September 25, 2008

محل ارمش

خیلی خوب میشد اگه میتونستم یه چیزی رو قبول کنم - نه اینکه قبولش ندارم الان - که قرار نیست این دنیا محل ارمش باشه

Sunday, September 21, 2008

ثبت لحظه

خب ! نمی دونم چرا اگه بخوام چیزی رو شروع کنم به گفتن، هی باید با خب شروع کنم ! خب
یه وقتهایی ادم دلش میخواد یه چیزی رو بریزه بیرون نمیدونم از چیه ولی فکر کنم فهمیدم کی ها اینطور میشم غالبا ، یکیشون وقتی جلو ایینه زیاد به خودم زل میزنم ، مثلا وقتی دارم اصلاح میکنم- نه وقتی که دارم با خورم ور میرم که برم سر قراری جایی که تو هر حسی باشم این حس پشت بندش نیست مطمئنا- که وقتی مثلا یه حایی مثل اینجام وسط دریا- بازم نه اینکه دریاست که اتفاقا دریا رو مثل یه کسالت میبینم منهای زمانی که طوفانیه وپرطلاطم- که اینجا وسط دریا چیزایی که بخواد بیادو حواسم رو با خودش ببره کم پیدا میشه دور و برم -که چقدر بدم میاد و این رو یکی از علایم پا به سن گذاشتنم میبینم که شدم اینقدر ذلیلِِ تن پروری و چشم محور - حالا هر چی هست حسی یه که داره منو میرونه و چقدر دلم میخواد که همیشه سوارم یکی باشه مثل این حس که بدم بهش با کمال میل افسارم رو
بهش که گفتم توخیلی مهربونی انگار که بخواد با متعجب نشون دادن خودش یه جوری هم متانتش رو نشون بده ازم پرسید همه که خلافش رو میگن ،خودم هم فکر میکنم خیلی اذیت میکنم اطرافبانم رو؛ بهش کقنم میدونی ! مهربونی معدل میانگین تمام حالات توبر مدت زمانی که تو با کسی بودی نیست مهربونی یه جایی او نجاست که نه تو میدونی و نه من ولی وقتی من برمیکردم و بهش فکر میکنم میگم چی کرد!و میفهمهمش با تمام جزئیات . ادما در کنار تمام قدرت هایی که دارند به نظر من یکیشون که خیلی جالبه اینه که بدون این که حتی خودشون هم بدونن وقتی که باهاتن دارند ازت عکس میگیرند یا بهتر بگم ثبت لحظه ای میکنند ؛ ازچهرت، از زاویه ابروهات، جنس پوستت ، طرز اصلاحت، اینکه وقتی داشتی صورتت رو اصلام میکردی یهو دستت لغزیده وبریدی گوشه چونت رو ، از تن صدات، ازجوش های روی صورتت، از موهای دماغت که زدن بیرون، ازحرفی که بی ریا در موردشون زدی، از کاری که بی هیچ منتی براشون انجام دادی، از کلاس چسکی ای که براشون گذاشتی ،ازخنده ای که به تمام احساساتشون زدی ، ازسکوتی که چه زیبا تاییدشون کردی، از سکوتی که به درخواستشون تلخی دیگه خداحافظی رو دادی ، از یا حالا از هر چیز با ربط و بی ربط دیگه....... خب انوقت وقتی قراره تو رو به یاد بیارن کار خاصی نمیکنن، این لحظه های ثبت شدست که کاره خودشو میکنه و من الان که داشتم فکر میکردم دیدم که ثو چقدر مهربونی.

Monday, September 1, 2008

دست ها


چقدر زيباست اين شعر و چه گونه بيان ميكند احساسي را كه در دل دارم

انسوي ستاره، من انساني ميخواهم

انساني كه مرا بگزيند

انساني كه من او را بگزينم

انساني كه به دستهاي من نگاه كند

انساني كه به دستهايش نگاه كنم

انساني تا به دستهاي ديگران نگاه كنيم

انساني در كنارم اينه اي در كنارم

تا در او بخندم تا در او بگريم

Friday, August 15, 2008

اوهوم


گاهی تنها چيزي که ازرده باشدت دليل ارامش توست پس ان چيز را سلامتی ارزو کن !!! اوهوم

Thursday, August 7, 2008

دلگرم


دیدنه این عکس بهم حس خوبی رو منتقل میکنه ، هر چی رمینه دلتنگ و سرد نشون میده اون بالا یه گرمی ؛ یه اظهار محبت بی غل وغش ته دل ادم رو گرم میکنه

هر چند انتزاعی اونهم به اندازه احتمالی که همچنین صحنه ای شکار بشه

Sunday, July 6, 2008

مبهوت ضربه



كاش اونجا بودم تو ويمبلدن تو سنتر كورت جايي كه نادال اومده اثبات كنه تو زمين چمن هم ميتونه راجر رو مبهوت ضربه هاش كنه
البته راجر پنج بار مبهوتش كرده تا حالا

Wednesday, May 7, 2008

طعم نو


عادات دشمن حواسند و زندگي همواره ابستن طعمي نو براي ما

Wednesday, March 12, 2008

زندگی در لحظه

تو یه جایی شنیدم که هیچ چیز کهنه تر از روزنامه دیروز نیست

از آنتون پرسیدم ایام تعطیلاتت رو چی کار کردی گفت یه چند روزی دبی بودم.... چند روز اسکی کردم و چند روزی هم تایلند رفتم.... خوب.

دیشب با دوستم رفته بودیم بام تهران ، هوا عالی بود بین صحبتهای محمدوصدای شرشر آبشاروقتی به خودم اومدم که دارم به ده تا چیز دیگه که عموما استرس های زندگیم هستند فکر میکنم

هنر اینکه بتونی زندگی و کارت رو همزمان؛ نه در هم ؛ مدیریت کنی شاید چیزی ی که من یک کم ضعف دارم البته این میتونه از کالچر ما باشه از اینکه هنر اگزستانسیلیزم با ساختارو خواستگاه اندیشه فرهنگیمون به اون صورت سازگار نیست اینکه از یک خود سانسوری مزمن درعذابیم و لذت چیزی ی که برامون غریب . هنر در لحظه زندگی کردن چیزی که با تمام وجودم کمبودش رو در خودم حس میکنم

Saturday, February 23, 2008

پريدن تو دريا هيچم ميكنه





1- به چندروزي دريا طوفاني بود . سرعت باد به حدود 53 گره كه همون 95 كيلومتر در ساعت ميشه هم رسيد . موجهايي يه طول 6 يا 7 متر به بدنه بارج

( شناورٍ20000 تني كه 240 نفر توش اقامت دارند ) چنان تنه اي به بدنه بارج ميزدند كه با 8 تا لنگرش بازم يه چند نفري دريا زده شدند. تو اين جور مواقع از سكوي گازي گه در حال راه اندازيش هستيم جدا ميشيم و اين يعني چند روزتعطيلي كار .

2 - شب كه رقتم رو عرشه ديدنه ديونگي دريا برام فوق العاده بود . ميغريد ؛ نعره ميكشيد و انگار كه يه مشت زن سباه و تنومند بارج رو تو گوشه رينگ بوكس گير انداخته بود و ديگه دينگ دينگ تابم اوت رو هم نميشنيد هووك ضربه هاش رو از هر طرف به بدن حريفه گارد گرفتش وارد ميكرد . تو نصور اين هيا هو دلم ميخواست يه دورخيز كنم و خودم رو پرت كنم توي رينگ و مثل Jake La Motta تو فيلم " گاو خشمگين " برم اون گوشه دستامو گره بزنم به رينگ و بگم بزن ديوونه .....لعنتي ... يزن.

اگه ميدونستم نميكشدم حتما اين كارو ميكردم اونهم با ضربه هايي كه هر كدوم مثل كوبيدن با به 18 جرخ به ديوار بود. ديدنه اين صحنه اگه داشت خاليم ميكرد ؛پريدن تو دريا اون لحظه هيچم ميكرد؛ هيچ.... واي خدا اين هيچ شدن يعني همه چي واسه من ؛ همه چي ؛ مثله تاريكي مطاق كه خودم رو توش بد جوري پيدا ميكنم.

3 - ديدنه پرنده هاي دريايي كه برخلاف جهت باد مترصد شكار ماهي هايي بودند كه روي آب تمي دوتم چه غلطي ميكردند تو اين بش بلوا هم جالب بود.

3 - قردا قراره مدير عامل شركت به اضافه چند تا همراه بيان واسه يازدبد ؛ تنفبورد مرتب مباد و هي يه چيز تازه ميخواد . تو چشاش وقتي پشت لب تاپش نشسته استرس بازديد فردا رو ميشه ديد و وقتي داره روي عرشه قهوه ميخوره لذت چند روزه ديگه كه داره بر ميگرده كشورش.

4 - تا 6 مارچ كه برميگردم تهران.

5- عكس رو فرداي اون شب گرفتم ؛ اروم تر داره ميشه.